اخبار بین المللی

لطیفه

جوک جک جوک صد البته لطیفه
مکه ارسال به دوست
لطیفه های تاریخ گذشته
24 مرداد 1389 ساعت 21:54

غضنفر میره مکه وقتی برمیگرده ازش می پرسن چه طور بود؟ خوش گذشت؟

میگه :همه چی عالی بود هتل 5ستاره، امکانات توپ، جنسا ارزون و.... یه جای دیگه هم بود که مردم دورش میچرخیدن شلوغ بود من نرفتم.

 

 
چتر باز ارسال به دوست
لطیفه های تاریخ گذشته
24 مرداد 1389 ساعت 00:49

غضنفر به عنوان چتر باز میره تو نیرو هوایی

روز مانور که میرسه فرماندش بهش میگه: وقتی پریدی پایین دکمه سبز رو فشار میدی چتر باز میشه اگه باز نشد دکمه قرمز رو فشار میدی حتما باز میشه وقتی رسیدی پایین اونجا یک ماشین هست که میارتد پادگان.

خلاصه میپره پایین دکمه سبز رو میزنه وا نمیشه! دکمه قرمز رو میزنه وا نمیشه! بعد با عصبانیت میگه:

اگه شانس ماست برسیم پایین ماشینم رفته!

 

 
خلبان ارسال به دوست
لطیفه های کوتاه
24 مرداد 1389 ساعت 00:45

یک روز یک هواپیما از ایران داشته به سمت پاریس میرفته. بعد از چند دقیقه خلبان از بلندگو میگه: خلبان اسپیکینگ مسافران لیسینینگ! موتور چپ هواپیما از کار افتاد ولی شما نگران نباشید من یک خلبان حرفه ای ام و شما رو سالم می رسونم.

دوباره چند دقیقه بعد خلبانه می گه: خلبان اسپیکینگ مسافران لیسینینگ موتور راست هواپیما هم از کار افتاد ولی شما نگران نباشید من حرفه ای ام و و فرودگاه هم نزدیکه.

باز بعد از چند دقیقه اینبار می گه: خلبان اسپیکینگ مسافران لیسینینگ پلیز ریپید افتر می: اشهد ان لا الله الا الله.......

 
پیر مرد و عزرائیل ارسال به دوست
لطیفه های کوتاه
18 مرداد 1389 ساعت 09:06

یه روز یه پیرمردی عزرائیل رو می بینه که داره از دور میادطرفش. ازترس جونش فرارمی کنه می ره داخل یه مهد کودک کنار بچه ها می شینه شروع می کنه به بیسکویت خوردن.
عزرائیل میادپیشش ومیگه: داری چیکار می کنی؟
پیرمرد با صدای بچه گانه میگه: دارم قاقا میخورم.
عزرئیل میگه: پس قاقاتو بخور بریم دَدَر.
 

 
پا دادن! ارسال به دوست
لطیفه های کوتاه
14 مرداد 1389 ساعت 01:11

به غضنفر میگن اگه یه دختر بهت پا بده چی کار می کنی؟ میگه خوب میدمش به یه جانباز!

 
فوت ارسال به دوست
لطیفه های کوتاه
08 مرداد 1389 ساعت 21:50

غضنفر یه تیکه آشغال می پره  تو چشمش . می ره جلوی آینه  تو چشش فوت میکنه. خانمش بهش میگه دیوونه تو فوت نکن بذار اون فوت کنه!

 
دزدی ارسال به دوست
لطیفه های کودکانه
08 مرداد 1389 ساعت 21:39

بچه: بابا هواپیمای به این بزرگی رو چطور می دزدن؟

بابا: اول صبر می کنند بره بالا, کوچیک که شد بعد می دزدنش

 
طلب بخشش ارسال به دوست
ملانصرالدین
08 مرداد 1389 ساعت 21:32

جمعی در میدان بزرگ ده بر سر ماجرائی حقیر دعوا می کردند و دشنه و خنجر از چپ و راست بر همدیگر حوالت می نمودند. در گوشه ی میدان الاغی بایستاده و خاموش در هیاهوی آنان می نگریست. ملانصرالدین به آرامی سر در گوش الاغ برد و گفت: اینان را ببخشایید که نام خود بر شما نهاده اند!

 
خلیفه ارسال به دوست
لطیفه های قدیمی
08 مرداد 1389 ساعت 21:30

روزی هارون الرشید از بهلول پرسید: بزرگترین جانور دریا کدامست؟ گفت نهنگ، پرسید: بزرگترین جانور خشکی کدامست؟ گفت:استغفرا...! کدام جانور را جرات آن باشد که خود را بزرگتر از حضرت خلیفه پندارد؟!!

 
توپ فوتبال ارسال به دوست
لطیفه های کوتاه
08 مرداد 1389 ساعت 21:01

به غضنفر میگن نظرت در باره ی توپ فوتبال چیه؟ یه کم فکر می کنه میگه:شطرنج گردالی..؟!

 
خواب ارسال به دوست
لطیفه های قدیمی
08 مرداد 1389 ساعت 20:54

روزی خواجه ای در میان دسته ای از عوام، اندر فواید سحرخیزی سخن می راند که: ایهاالناس! همانند من که همواره صبح زود از خواب برمی خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن مترتب است. بهلول در آن جمع بود، گفت: ای خواجه! تو از خواب برنمی خیزی، از رختخواب برمی خیزی! و میان این دو تفاوت از ارض تا سماء است..؟!

 
آهنگ عربی ارسال به دوست
لطیفه های کوتاه
08 مرداد 1389 ساعت 20:49

یارو تو ماشینش آهنگ عربی گذاشته بود با صدای بلند. بهش گیر می دن می گه: ای بابا نمی زارید تو این ماه محرم یه قران شاد گوش بدیم!

 
عذاب ارسال به دوست
لطیفه های کوتاه
08 مرداد 1389 ساعت 20:18

به غضنفر میگن با عذاب جمله بساز میگه ماهی هر وقت از آب بگیری تازه است.

 
جوراب ارسال به دوست
لطیفه های کوتاه
08 مرداد 1389 ساعت 18:36

به غضنفر میگن با جوراب جمله بساز میگه من وقتی تشنه میشم بد جوراب می خورم!

 
َدایناسورها ارسال به دوست
لطیفه های کوتاه
15 تیر 1389 ساعت 20:15

دایناسوره به دوست دخترش میگه میای بریم سینما …میگه نه!… میای بریم شام.. میگه نه! ..میای بریم خونمون… میگه نه!….. دایناسوره میگه … به درک خوب همین کارارو کردی نسلمون منقرض شد دیگه!

 
خودکفایی ارسال به دوست
لطیفه های کوتاه
12 تیر 1389 ساعت 20:00

غضنفر چهار تا قالب صابون می‌خوره تا به مرز خودکفایی برسه!